ای بهار

پیشکش به همه دوستان و عزیزان...

قطعه ای از فریدون مشیری با آرزوی سالی خوب و سرشار از موفقیت برای شما

ای بهار

ای بهار

تو پرنده ات رها، بنفشه ات به بار

می وزی  پُر از ترانه، می رسی پُر از نگار

هر کجا رهگذار  تُست

شاخه های ارغوان شکوفه  ریز، خوشه اقاقیا ستاره بار

بید مشک زرفشان

لشکر ترا طلایه دار

بوی نرگسی که میکنی نثار، برگ تازه ای که می دهی به شاخسار

چهره تو در فضای کوچه باغ

شعر دلنشین روزگار، آفرین آفریدگار

ای طلوع تو، در میان جنگل برهنه

چون طلوع سرخ عشق، پشت شاخه کبود انتظار

ای بهار

ای همیشه  خاطرات عزیز!

عاقبت کجا؟  کدام دل؟  کدام دست؟  آشتی دهد من و تُرا؟

تو  به  هر کرانه گرم  رستخیز

من خزان جاودانه پشت میز

یک جهان ترانه ام  شکسته در گلو

شعر بی جوانه ام نشسته  روبرو

پشت این دریچه های بسته

می زنم  هَوار

ای بهار، ای بهار

ای بهار

قانون بازگشت

مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی  صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .

مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.

چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .

سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .

"خداوند پژواک کردار ماست ."                             {پائولو کوئیلو}