شعری زیبا در باب بازنشستگی

از لطف خدا بوده که من باز نشستم

نه مثل غباری که چو یک باز نشستم

بعداز طیرانها که در آن اوج نمودم

من خسته زپرواز،چه با ناز نشستم

از بهر شما هست کنون جشن مهیا

گفتند به من خوش خبران بادف وسرنا

خندان چو گرفتم سند از کار گزینی

درجشن بخوردم همه از نقل وشرینی

با خویش بگفتم که عجب روز غریبیست

الحق که تو از خوبتران خوبترینی

آن روز رفیقان همه با شعر و ترانه

باخنده ببردند مرا تا در خانه

آگاه شدم چونکه پس ازجشن کذایی

زارقام حقوقم ،و  زبی نان ونوایی

گفتم که خدایا مددی ساز دلم را

تا باز تپد ،ای که به توحید سزایی

القصه خبردار شدم وقت وداع است

هنگامه ی آورد زن و روز دفاع است

با دلهره بردم خبرم پیش زن خویش

گویی که کنم بر تن خود من کفن خویش

فریاد بر آورد کز امروز چه سازم

وین خاک بریزم به چه سان بردهن خویش

افسوس از آنروز و ازآن ماه وازآن سال

هرگز نه بدیدند مرا این همه بد حال

اما چه بگویم که چه سان بوده شب من

در چهره چه سان بوده، دوچشم ودو لب من

گویی که جهان گشته سیه در نظر من

افزون زچهل بوده درآن حال تب من

فریاد از آن کار و از آن جشن و ازآنروز

هیهات ازاین ظلم و ازاین حکم پدر سوز

از لطف خدا بوده دگر بار بگویم

تا باز کناهم به یکی توبه بشویم

سی سال به هرحال به عزت سپری شد

تاکور شود در دوجهان چشم عدویم

اکنون که قرار است به کاشانه نشینم

آن به که روم  شاد  به شکرانه نشینم

بیان حال کارکنان دولت، در هنگام گرفتن حکم بازنشستگی،79 /9/7 اهواز- مصطفی رحیمی نیا