زندگی کجاست؟
کودکی را ندانسته می سپريم،
دنيائی بزرگ و ناشناخته برای خود ترسيم می کنيم،
ديگران هم در ترسيم اين دنيای خيالی به ما کمک می کنند،
خواندن و نوشتن را هم ياد می گيريم.
نوجواني را با سختي مي گذرانيم،
تا دبيرستان را به پايان رسانيم و وارد دانشگاه شويم.
زندگي را فدا مي کنيم،
تا دانشگاه را تمام کنيم و کار را آغاز کنيم.
عمرمان را مي گذاريم تا خوب کارکنيم،
در راه کار خانواده و دوستانمان را فراموش می کنيم.
خوشبختی را در پول تعريف می کنيم.
براي پول در آوردن سلامتي را از دست مي دهيم.
اما براي احياي سلامتي همه آن پول را خرج مي کنيم.
خسته و بيمار که شديم،
تلاش مي کنيم تا بازنشسته شويم و زندگي راحتي آغاز کنيم.
بالاخره باز نشسته می شويم.
گوشه اي به عزلت مي گيريم.
در غم زندگي از دست رفته افسوس مي خوريم.
در اين راه پر تلاش فقط زندگي است که فراموش می شود.
زندگی چند جرعه بيش نيست.
آن گونه زندگي کنيم که انگار هرگز نخواهيم مرد.
آن گونه نميريم که انگار هرگز زندگي نکرده ايم.
طعم خنک و شيرين زندگی را بچشيم و برويم.
قطعه ای از علی اکبر عبدالرشیدی