دل که تنگ است کجا باید رفت؟
شانه اش جایگه گریه تو
سخنش راه گشا
بوسه اش مَرهم زخم دل توست
عشق او چاره دلتنگی توست...
دل که تنگ است برو خانه دوست...
خانه اش خانه توست...
باز گفتم
خانه دوست کجاست؟
گفت پیدایش کن
آنجا پر از مهر و صفاست
صبح امروز کسی گفت به من: تو چقدر تنهایی!
گفتمش در پاسخ: تو چقدر حساسی ؛
تَن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا ياد تو انداخت، رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
روزهايت پى هم خوش باشد...
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ ساعت 10:26 توسط سعید رضائیان
|