یکی از کارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است..

دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدور نبود ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی براهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد..

کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد، صدای پیرزنی را شنید .

-بفرما داخل هرکه هستی..در باز است...

دکتر داخل شد و از پیر زن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفن اش استفاده کند،..

پیرزن خنده ای کرد  و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدرکنی و کمی غذاهم هست بخور تاجون بگیری..

دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد، در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود..که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هر از گاهی  بین نمازهایش او را تکان میداد.

پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر رو به او گفت:

 ... بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.

پیرزن گفت:

و اما شما،..رهگذری هستیدکه خداوند به ماسفارش شما را کرده است..

ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا...

دکتر ایشان گفت:

چه  دعایی؟.

گفت:

این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند..

به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ،..ولی اوخیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم..

میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود... پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند..!

دکتر ایشان در حالیکه گریه  میکرد گفت:

به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن واداشت..تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند... و بسوی آنها روانه میکند.

 وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند.