زمستان در بهار
سلامی چو بوی خوش آشنایی...
امروز که می نویسم... برف بهاری نیز شهر تهران را سپید پوش کرده است... باز هم در سال جدید با انفجار ذهن...
انفجار ذهن
در انفجار ذهن نويد بشارتي است
اينك، لحظه تولد يك "شعر" مي رسد
بايد سرود، باز
بايست عاشقانه"قلم" را روانه كرد
محموله اي زغصه نهادم به دوش او
گفتم روانه شو
گفتم روانه شو، كه براني به كاخ فقر
پشت قلم شكست
غم را به غم فزود
چيزي شبيه غم درونم زبانه كشيد
آيا به جز "قلم" به تسلي گريز نيست
آيا به جز "قلم" به تسلي گريز نيست
اشكم روانه شد!
قطعه ای از شادروان مجتبی کاشانی(سالک)
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم فروردین ۱۳۸۸ ساعت 12:15 توسط سعید رضائیان
|