ادامه داستان بهره وری و ماجرای شیر و مورچه را به قلم پیام طراوتی بخوانید...

بعد از اینکه مورچه مورد تعدیل قرار گرفت و حکمش را توی یک نصفه a4 نوشتند و کف دستش گذاشتند، زیر لب برای آقا شیره دعایی خوند و رفت دنبال زندگیش (چون مرد کار بود و عمل) ، ماهها می گذشت و آقا شیره که الان صاحب انواع و اقسام مدیران و مشاوران شده بود و برای خودش باغ وحشی درست کرده بود، زمزمه هایی از طرح برکناری خود  از گوشه و کنار می شنید، یک روز هم که تصمیم گرفت تمام حیوانات را از کار برکنار کند متوجه شد که قانونی را به پیشنهاد مشاور اعظمش مارمولک میرزا خان امضاء کرده بود که او را از این کار منع می کند، القصه شیر قصه ما یا باید آبرومند خودش را بازخرید می کرد یا اینکه می موند و میشد بی آبرو! برای همین تصمیم گرفت که یک اطلاعیه رسمی صادر کنه و عملا خودش را بازنسشته اعلام کند، روزی که روباه حکم بازنشتگی شیر را در مراسمی که به این مناسبت برگزار شده بود بود تقدیم کرد، شیر خود را مرده ای می پنداشت که موری در حال خاک کردن اوست.